۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

هناوید‏



هناوید



نسیم خنک سحرگاه از میان درختان تنومند جنگل وزید ، برگهایش را لرزاند و بوی یخ آب شده را به ‏همراهش آورد. شومینه با آتش سرخ و شرمگین شاخه ها می سوخت . من در این صبحدم نظاره گر احمقی بودم ‏بر ستیز گرما و سرما ، بر مهربانی و ستم ، بر قلمهای شکسته و زبانهای جسور ... و کاش نظاره گر احمق دیگری ‏را می یافتم که مثل من از حماقت بشر لبخند تلخی بر بوم نقاشی لبانش نقش می بست و باز هم ای کاش پیکی ‏از انتهای جهان ، سوار بر اسب اخگرش می تازید تا جرعه ای از چشمه آب جاودانگی را در این سحرگاهان بر ‏لبانم می چکاند تا بمانم و خودسوزی نوشته هایم را در آتش بور شومینه نظاره گر باشم.

زنده باد مخالف من

بهنام کسب پرست ‏

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

جدال با زندگی




جدال با زندگی

فیروزه در آغوش من جان سپرد و دیدگانش برای همیشه خاموش شد. روزهای آغازین آشناییمان را دقیقا به خاطر ندارم اما می دانم سیلی پدرش بر رخسارم چنان محکم بود که برای ساعتها گنگ و مبهوت همچون رجاله های مست تلو تلو می خوردم . با گذشت سالیان سال ، هنوز دلیل سیلی اش را نفهمیدم .
با اینکه خود فیروزه نیز به دنیال روزنه ای برای تغییر در روند زندگیش می گشت ، اما پدر تا لحظه مرگ سرسختانه مانع رسیدن ما به یکدیگر می شد . مثل این که پدر از هر گونه تغییر و تحول متنفر بود و می خواست با همان افکار پوسیده دوران خودش بر زندگی دختر حکمرانی کند . این عشق به آینده بود که سبب شد ما ،یعنی من و فیروزه، در مقابل گفتار احمقانه و یک بعدی پدر بایستیم و با اینکه همواره از خروس خوان تا بوق سگ ناسزا و فحش بارمان می کرد همچنان مقاومت کنیم .
امروز پس از گذشت سالها بدون اینکه حرمت نان و نمک خانه پدری را زیر پا بگذاریم، به یکدیگر رسیدیم . ولی افسوس که غم بزرگی در این تاریک خانه قلب نزدیکان و آشنایان دختر نقش بسته چون فیروزه برای همیشه مرد و من با کوله باری از بغض و سکوت برای جدال با این زندگی احمقانه تنها ماندم .


زنده باد مخالف من


بهنام کسب پرست

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

دانشجو مجرم نیست



دانشجو مجرم نیست !!!


سالهاست برای رسیدن می دویم ، می دویم تا بگوییم از درد دل روشنفکر ، هنرمند ، دانشجو ، بیکار و بی عار . می نالیم از له شدن فرهنگ زیر پای اسوه های خیالی غرب و شرق که بتشان را دیگران ساخته اند و ما را نیز به پرستیدنش وادار می کنند. عقل و منطق در این میان کم رنگ می شود و هجوم احساس همه جا را فرا می گیرد.
امروز دانشجوی آگاه ایرانی به خوبی دریافته که اعتراض در قالب خشونت و دشنام ، با فرهنگ غنی کشورش در تضاد می باشد . دانشگاه خانه ی دانشجو ، تنها سرپناه و مکانی است برای احیای حقوق خویش و جامعه ای که در آن زندگی می کند . با این حال ، اخبار متفاوتی درباره برخورد جدی با دانشجویان معترض به گوش می رسد. اعتراضی که از دید جامعه در کمال آرامش صورت گرفت . اینجا از آزادی ، از تفکر ، از تنفس و پنجره های امید سخن می گویم . اینجا از روزنه نوری سخن می گویم که شاید دانشجویان را دریابد . اینجا از مبهم بودن مفهوم واژگانی چون آزادی اندیشه ، دموکراسی و وطن پرستی سخن می گویم.
ما دانش آموزان دیروز و دانشجویان امروز همواره نیروی انتظامی را بعنوان یک نهاد مردمی برای حفظ ناموس و امنیت جامعه ، در کنارمان دیده ایم و با تکیه بر کوه استوار حمایتشان برای بالندگی و سربلندی نام ایران ، کاغذها سیاه کردیم ، شب بیداریها کشیدیم ، فریادها زدیم و چه بسا شعارها دادیم. اما در روزهای گذشته شاهد بازداشت و ضرب و شتم برخی از دانشجویان معترض توسط نیروهای ناشناس در برابر دیدگان نیروی انتظامی بوده ایم که آه از نهادمان برخواست و دلمان به حال امیدها و آینده خودمان هم سوخت.
این حقیر همچون قطره ای از دریای آزاد اندیش ایران ، که نام دانشجو را یدک می کشد ، از روئسای محترم دانشگاههای کشور که همگی از چهره های دانشگاهی ، فرزانه و روشنفکر هستند عاجزانه تقاضا می کنم با دانشجویان معترض نهایت مدارا را اعمال بفرمایند و بدانند در این صورت است که تاریخ ایران زمین نامشان را بعنوان قهرمان آزاد اندیشی پاس خواهد داشت
.

بهنام کسب پرست
زنده باد مخالف من
بدرود