
مازیار عزیز ، بدان که دلمان با شنیدن خبر بازداشتت آن هم در شب عاشورا به درد آمد . از گوشه و کنار شنیدیم و خواندیم که مادر بزرگوارت برای رساندن قرص های تشنج و گوارشت ، ده ها بار آن پله ها را بالا و پایین رفت و به این در و آن در زد و در پایان صد افسوس که همه تلاشش بی نتیجه ماند .
هنوز هیچ یک از دوستان از آخرین وضعیت جسمی و روحیت خبری نداریم و نمی دانیم با نبود قرصها چگونه شب را به صبح می رسانی .
خودت آنقدر به صداقت اطرافیان ایمان داری و بهتر از هر کس دیگری می دانی که آن تشنج های عجیب و غریب، آن چشمان نیمه باز ، لرزش اندام و آن ناله های سوزناکت برای همه دوستانت غیر قابل تصور است.
همه می دانند که وبلاگ حقیر یک وبلاگ کاملا ادبی است ، ولی شنیدن این خبر کارد را به استخوانم رساند و تک و پهلویم را به حرف آورد و وظیفه خود دانستم این پست را به تو بزرگ مرد تقدیم کنم و همراه همه دوستان با بغضی در گلو در این ماه غریب که بوی غم و مظلومیت می دهد دست در دست یکدیگر برای آزادی و سلامتیت دعا کنیم .
زنده باد مخالف من