۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

فریاد بزن مرا !!!





فریاد بزن مرا !!!




دفترچه واژگان جوان ایرانی سالهاست واژگانی را گم کرده است . اگر بخواهیم نگاهی به "الف" این دفترچه بیندازیم خواهیم دید واژگانی چون آرزو ، آینده ، امید ، اعتماد ، احساس و ... نامفهوم و گنگ به نظر می رسند . در اینجا گذر زمان احساس می شود . در نوشته های پراکنده استاد خواندم که زمان را باید کشت . آری ، این است وضعیت جوانان امروز ما ، زنده اند تا زمان را بکشند ، تا نظاره گر تبعیض و تحقیر بوسیله از ما بهتران شوند . زنده اند تا استخوانهایشان زیر ضربات باتوم ، شلاق ، مشت و لگد برادران معنویشان خرد شود و از شب تا سپیده دم در خوابگاههایشان از بیم هجوم بیگانگان بلرزند.
اینجا ایران است ، گربه ی آرام و مطیعی که با سیلی رخسارش را سرخ نگه داشته تا دنیا صدای دریده شدن غرورش را نشوند . اینجا ایران است ، سرزمینی افسانه ای که زمانی پایگاه فرهنگ و پرچم دار حقوق بشر در جهان بود . سرزمین داستانهای هزار و یک شب ، سرزمین شاه و پریان ، سرزمین خرافه های شیرین و تامل انگیز .
از دل افسانه های کهن بیرون می آیم و امروز صدایی می شنوم ، آری ، در دور دست ترین نقطه این کاینات پسری آواز می خواند . مرا فریاد بزن برادر!!! فریاد بزن مرا ...

بهنام کسب پرست

زنده باد مخالف من

هیچ نظری موجود نیست: