۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

آواز خمـــــار










آواز خمـــــــــار



چه شب خسته درد آلودی !
چه نگاهی !
گرگ میش راه خسته تر از شب ، از سیاهی ، از تن بی جان مرداب سیاه
از خیال پوچ خاکستری مردار پوش
از سراب گرم و سوزان ، تک چراغ سرخ جوش

به که خواهم گفت ، آرام ، در گوشش
تا ابد تنهایی ممکن نیست
تا ابد شاید راهی باید
شاهراهی که ندانیم نا کجا آبادش
انتهایش رودیست ، انتهایش فریاد ، انتهایش تپش درد دل پیر زنیست
همچنان تنهایی می کوبد پتک زنان بر وجدان
بر تن هر آنچه آدم گویند
زخم تن کافی نیست
زخم تن زخم خود آدمهاست
نصف شب کوچه خلوت با خود ، گام آرام
کافه ها گرم و پر از افریته ، پر از شب کارهای خسته

انعکاس مهتاب ،دل هر دلقک جان باخته را می شکند
دل مرداب شکست
جوهر این قلم واهه نویس آه کشید
آسمان داد و نداد قطره آبی به زمین
دزد این قصه اگر ، شکم سیری داشت
کافه ای می رفت ، قهوه ای می زد ، چپق آتش می کرد
پیک و آس و دل و شاه و حکم خشت می ا نداخت
نوحه ای می خواند بهتر از لالایی بی بی گلاب
گریه و زاری و اشک و لجن و بوی کثافت ، واق سگ ، پرسه خفاش عرب
شب من پایان یافت
شب تو نوری داشت به خیال پیشگوی کمر آزرده شهر
شب تو طولانیست
پس ببوس این شب هرزه خواب آلودت

زنده باد مخالف من

این شعر درد دل سالها ی سنگین سکوتم می باشد که در هاله ای از توهمات پوچ و احمقانه برای شکستن پژواک سکوت دست و پا می زدم... والسلام

هیچ نظری موجود نیست: