بوم کــــــفر
نگاه ماتم بر شیشه پنجره اتاق، دخترک را به خنده انداخت. یک خنده چندش آور. خنده ای که موهای تنم را راست کرد. دستم سرمای شیشه را لمس کرد و بیشتر لرزید. دختر پرده اتاقش را کشید و رفت. این بار من خندیدم. خنده ای که تمام وجودم را لرزاند . بوم نقاشی من تا ابد دختری نداشت. تا ابد و تا روزنه های گنگ وجود پرسه ها. پرسه هایی در تاریکی و این شب گردی احمقانه در بوم نقاشی. با خنده ای بلند به دختری از روزنه ای تنگ و کم رنگ که هرگز وجود نداشت. این بوم زندگی من بود. طرحی از گذران عمر من در این دنیای فانی ...
.
::: این بار سیگار مرا به سرفه انداخت و خاموشش کردم، مثل کاری که دختر روی بوم با زندگی من کرد، من خاموش شدم. متن من نیز بی پایان خاموش شد در تازیانه امواج اشکهایی که سالها رنگش را ندیده بودم :::
زنده باد مخالف من
بهنام کسب پرست - آلاچیق 6 عصر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر